-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هوش نگذاشت به سر آن لب می نوش مرا با چنان هوش ربایی چه کند هوش مرا؟
2 گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توام خواهی آمد عرق آلود به آغوش مرا
3 شور عشق و نمک حسن گلوسوزم من نیست ممکن که توان کرد فراموش مرا
4 نه چنان گرم شد از آتش گل سینه من که دم سرد خزان افکند از جوش مرا
5 دست بسته است کلید در گنجینه من می گشاید گره از دل لب خاموش مرا
6 شب زلف سیه افسانه خوابم شده بود ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا
7 منم آن فاخته صائب که ز خود دارد دور در ته پیرهن آن سرو قباپوش مرا