- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عقل اگر از سرپرد زاغ جگر خواری مباش مغز اگر بیجا شود آشفته دستاری مباش
2 حلقه تن گر ز سیلاب فناصحرا شود در سواد اعظم دل چار دیواری مباش
3 رشته جان گر شود کوته ز مقراض اجل برمیان جسم کافر کیش زناری مباش
4 باد هستی از سر بی مغز اگر بیرون رود یک حباب پوچ در دریای زخاری مباش
5 ازشنیدن گر شود معزول گوش ظاهری در بساط قلزم و عمان صدف واری مباش
6 لب اگر خامش شود، یک رخنه غم بسته گیر چشم اگر پوشیده گردد، داغ خونباری مباش
7 پای سیر از خواب سنگین اجل گر بشکند خاکدان دهر را بیهوده رفتاری مباش
8 چند صائب بردل گم گشته خواهی خون گریست؟ در جگر پیکان زهر آلود خونخواری مباش