1 در راه توهر کس دل ودین باخته باشد از زنگ خودی آینه پرداخته باشد
2 چون تیر خدنگی که پر وبال ندارد ناقص بود آن سرو که بی فاخته باشد
3 در بزم نگاری که ز خود صبر ندارد در خلوت آیینه چه پرداخته باشد
4 پروای زبان بازی شمشیر ندارد هر کس ز تحمل سپر انداخته باشد
5 در عین تمامی بود آماده نقصان هر ساده عذاری که چو مه ساخته باشد
6 چون سایه زمین گیر بود روز قیامت سروی که در اینجا علم افراخته باشد
7 از عشق شود پاک دل ز قید علایق ناقص بود آن سیم که نگداخته باشد
8 در آب حیات آمده بر سنگ سبویش در بحر حبابی که نفش باخته باشد
9 از طایر بی بال وپر ما چه گشاید سیمرغ به جایی که پر انداخته باشد
10 معمور بود خاطر آن کس که چو صائب با گوشه ویرانه دل ساخته باشد