1 در ره باطل ز پا چون نقش پا افتادهایم کعبه مقصد کجا و ما کجا افتادهایم
2 خجلت روی زمین داریم از بحر کمان از هدف تا دور چون تیر خطا افتادهایم
3 چون نگاه دیده وحشیغزالان از حجاب در میان مردمان ناآشنا افتادهایم
4 خاک میلیسید زبان موج ما در جویبار تا از آن دریای بیساحل جدا افتادهایم
5 از دم سرد فلک آیینه ما تیره نیست ما ز دامان تر خود از جلا افتادهایم
6 عذر نامقبول ما را کی پذیرند اهل دید؟ ما که در چاه ضلالت با عصا افتادهایم
7 از سعادت مشرق خورشید دولت گشته است هرکجا چون سایه بال هما افتادهایم
8 چون کمان و تیر در وحشتسرای روزگار تا به هم پیوستهایم از هم جدا افتادهایم
9 این جواب آن غزل صائب که والی گفته است «هرکه را از پیش پا رفته است ما افتادهایم»