1 در کوی خرابات گروهی که خموشند از صافدلی چون خم سربسته به جوشند
2 از دور نیفتند به صد شیشه لبریز در بزم می آنها که چوپیمانه خموشند
3 سیلاب خجل می روداز کوی خرابات کاین قوم سراسر چو سبو خانه بدوشند
4 در پرده اگرهست ترا خرده رازی چون غنچه خمش باش که گلها همه گوشند
5 منمای به اخوان زمان گوهر خود را کاینها همه یوسف به زر قلب فروشند
6 ما در چه شماریم که خورشید عذاران از هاله خط ماه ترا حلقه بگوشند
7 از باده سرجوش دماغی برسانید تا نغمه سرایان چمن برسرجوشند
8 از دیدن خوبان نتوان قطع نظر کرد گر دشمن عقلند و گر رهزن هوشند
9 از خار حسد ترکش نیشند چو ماهی در ظاهر اگر اهل جهان چشمه نوشند
10 صائب نگشایند به گفتار لب خویش در عهد کلام تو گروهی که بهوشند