-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در ره عشق، قضا کور و قدر بیخبرست می دهد هر که ازین راه خبر، بیخبرست
2 از سرانجام دل، آگاه نباشد عاشق شعله از عاقبت سیر شرر بیخبرست
3 در سر دل تو چه دانی که چه دولتها هست؟ صدف پست ز اقبال گهر بیخبرست
4 عشق با جرأت گفتار نمی گردد جمع طوطی از حسن گلوسوز شکر بیخبرست
5 لذت سوده الماس نمی یابد چیست بس که از لذت داغ تو جگر بیخبرست
6 از گرانجانی خود پشت به کوه افکنده است کشتی از قوت بازوی خطر بیخبرست
7 چون نسوزد جگر سنگ به نومیدی من؟ که عقیق تو ازین تشنه جگر بیخبرست
8 قدح تلخ مکافات کند مخمورش شم مستی که ز ارباب نظر بیخبرست
9 آن که بر بیخبری طعن زند مستان را خبر از خویش ندارد چه قدر بیخبرست
10 ناله ای کز سر در دست، اثرها دارد چون نواهای تو صائب ز اثر بیخبرست؟