1 در پرده شب هر که می ناب گرفته است از دست خضر در ظلمات آب گرفته است
2 شمع سر بالین بودش دولت بیدار آن را که خیال تو رگ خواب گرفته است
3 از روشنی عاریتی دل نگشاید آیینه ما زنگ ز مهتاب گرفته است
4 عاجز ز عنانداری سیلاب نگردد دستی که عنان دل بیتاب گرفته است
5 قربانی ما از نگه عجز، مکرر تیغ از کف بیرحمی قصاب گرفته است
6 نتوان ز دل ساده ما تند گذشتن آیینه ما دامن سیماب گرفته است
7 از غیرت چشم تر من بحر گرانسنگ پیچیدگی از حلقه گرداب گرفته است
8 مسجود خلایق ز عزیزی شده صائب هر کس ز جهان گوشه چو محراب گرفته است