-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبح از خورشید تابان دست بر دل مانده ای است آفتاب از صبح داغ در نمک خوابانده ای است
2 دانه امید ما در عهد این بی حاصلان در زمین کاغذین، تخم شرار افشانده ای است
3 شکوه ما در زمان خوی آن بیدادگر نامه در رخنه دیوار نسیان مانده ای است
4 با تو ظالم برنمی آید، وگرنه آه من پنجه زورآوران چرخ را پیچانده ای است
5 حلقه جمعیتی گر هست در زیر فلک دیده بینایی از وضع جهان پوشانده ای است
6 فتنه آخر زمان در دور چشم مست او شیشه بی باده بر طاق نسیان مانده ای است
7 کیست صائب با دل پر خون درین وحشت سرا؟ از حریم قرب، بی تقصیر بیرون مانده ای است