صبح از جان های روشن یاد از صائب تبریزی غزل 145

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

صبح از جان های روشن یاد می آید مرا

1 صبح از جان های روشن یاد می آید مرا شام از تاریکی تن یاد می آید مرا

2 از دم سرد خزان برگی که می افتد به خاک از جهان بی برگ رفتن یاد می آید مرا

3 می شوم چون شبنم گل آب از تردامنی چون ازان پاکیزه دامن یاد می آید مرا

4 ناله خیزد چون سپند از دانه ام بی اختیار چون ازان صحرا و خرمن یاد می آید مرا

5 می شود یاقوتی از خون جگر منقار من چون ازان فیروزه گلشن یاد می آید مرا

6 گوهر را می دهد گرد یتیمی خاکمال چون ازان دریای روشن یاد می آید مرا

7 تیغ می گردد الف بر سینه شهباز من گاهگاهی کز نشیمن یاد می آید مرا

8 می شود چشمم ز حسرت چون ید بیضا سفید چون ز طور و نخل ایمن یاد می آید مرا

9 طفل اشکم، نیست جز گرد یتیمی دایه ام کی ز آغوش و ز دامن یاد می آید مرا

10 رشته اشکم به دامن می رسد بی اختیار چون ز عیسی همچو سوزن یاد می آید مرا

11 نیست تا گل در نظر صائب چو بلبل خامشم در حضور گل ز شیون یاد می آید مرا

عکس نوشته
کامنت
comment