-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 صبح امید من نفس سرد من بس است چشم سفید، روزن بیت الحزن بس است
2 دستم غبار دامن پاکان نمی شود بویی مرا ز یوسف گل پیرهن بس است
3 تر می شود به نامه خشکی دماغ من برگ خزان رسیده مرا از چمن بس است
4 عنوان بود نمکچش مکتوب سر به مهر زان غنچه لب وظیفه من یک سخن بس است
5 زان میوه ها که وعده به فردوس داده اند ما را به نقد، نکهت سیب ذقن بس است
6 پروانه وار سوختن از بی مروتی است آن را که روی گرمی ازین انجمن بس است
7 از شغل دلخراش تو بدنام گشت عشق نقشی دگر بر آب زن ای کوهکن، بس است
8 محتاج نیستم به سپرداری کسی جوهر دعای جوشن شمشیر من بس است
9 صائب ز بلبلان نشود گر صدا بلند کلک سخن طراز هم آواز من بس است