1 در دل هر که ذوق شبگیرست خنده صبح، خنده شیرست
2 غم به بیگانگان نیاویزد سگ این بوم، آشناگیرست
3 دل ز بیداد روشنی گیرد شمع این خانه، برق شمشیرست
4 طفل ما خون خود چرا نخورد؟ دایه روزگار کم شیرست
5 خط او پیش خود گرفتارست سبزه از موج خود به زنجیرست
6 بر جوانی چه اعتماد، که صبح تا نفس راست می کند پیرست
7 زور بازوی پنجه تدبیر خس و خاشاک سیل تقدیرست
8 نیست دیوانه گر سپهر، چرا دایم از کهکشان به زنجیرست؟
9 بر دم تیغ می زند خود را صائب از بس ز جان خود سیرست