-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دل شب هر که جامی از می احمر زند صبحدم با آفتاب از یک گریبان سرزند
2 وقت رفتن زردرویی می برد با خود به خاک هر که چون خورشید تابان حلقه بر هر در زند
3 بایدش اول به گردن خون صدبلبل گرفت کوته اندیشی که در گلزار گل بر سر زند
4 داغ محرومی بر آرد دود از خرمن مرا شمع چون پروانه را آتش به بال و پر زند
5 ناامیدی را به خود خواند به آواز بلند جز در دل حلقه هر کس بر در دیگر زند
6 آب حیوان شهنشاهان بود اجرای حکم قطره بیهوده در ظلمات اسکندر زند
7 خشک چون موج سراب از شوره زار آید برون غوطه گر لب تشنه دیدار در کوثر زند
8 طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید شب شود کوتاه چون صبح از دو جانب سرزند
9 سگ به یک در قانع از درها شد و نفس خسیس حلقه دم لا به هر دم بر در دیگر زند
10 صائب از تیغ زبان هر جا شود گوهرفشان مهر خاموشی به لب شمشیر از جوهر زند