- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سر زینت خودآرا می رود آخر سرش حلقه فتراک طاووس است از بال و پرش
2 هرکه دارد خرده خود از نواسنجان دریغ همچو گل در هفته ای می ریزد از هم دفترش
3 چون سبو هرکس کند، بالین زدست خشک خویش ازشراب لاله گون ریزند گل دربسترش
4 شمع من در هر که آتش می زند پروانه وار رنگ عشق تازه ای می ریزد ازخاکسترش
5 روزن آهی شود هرموی براندام او هرکه باشد عود خام آرزو در مجمرش
6 سوخت هرکس را که داغ آتشین رخساره ای پرده دار اخگر خورشید شد خاکسترش
7 گر چنین از زنگ می آید برون آیینه ام چشم می بازد به اندک فرصتی روشنگرش
8 می کند چون موی آتشدیده مشق پیچ و تاب رشته زنار ازشرم میان لاغرش
9 بیضه اسلام گردید آن سنگین ز خط همچنان صلب است دربیداد چشم کافرش
10 دولت دنیا نگردد جمع صائب با حضور شمع می لرزد تمام شب به زرین افسرش