در سر زینت خودآرا می رود از صائب تبریزی غزل 4896

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

در سر زینت خودآرا می رود آخر سرش

1 در سر زینت خودآرا می رود آخر سرش حلقه فتراک طاووس است از بال و پرش

2 هرکه دارد خرده خود از نواسنجان دریغ همچو گل در هفته ای می ریزد از هم دفترش

3 چون سبو هرکس کند، بالین زدست خشک خویش ازشراب لاله گون ریزند گل دربسترش

4 شمع من در هر که آتش می زند پروانه وار رنگ عشق تازه ای می ریزد ازخاکسترش

5 روزن آهی شود هرموی براندام او هرکه باشد عود خام آرزو در مجمرش

6 سوخت هرکس را که داغ آتشین رخساره ای پرده دار اخگر خورشید شد خاکسترش

7 گر چنین از زنگ می آید برون آیینه ام چشم می بازد به اندک فرصتی روشنگرش

8 می کند چون موی آتشدیده مشق پیچ و تاب رشته زنار ازشرم میان لاغرش

9 بیضه اسلام گردید آن سنگین ز خط همچنان صلب است دربیداد چشم کافرش

10 دولت دنیا نگردد جمع صائب با حضور شمع می لرزد تمام شب به زرین افسرش

عکس نوشته
کامنت
comment