- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در سیر و دور می گذرد ماه و سال ما چون گردباد ریشه ندارد نهال ما
2 ذاتی است روشنایی ما همچو آفتاب نقصی نمی رسد به کمال از زوال ما
3 در حفظ آبرو ز حبابیم تشنه تر از آب خضر خشک برآید سفال ما
4 خون می کند ز دیده روان نیش انتقام خاری اگر به سهو شود پایمال ما
5 گوهر فشاند گرد یتیمی ز روی خویش از دل برون نرفت غبار ملال ما
6 پشت فتادگی بود ایمن ز خاکمال دشمن چگونه صرفه برد از جدال ما؟
7 صد پیرهن بود به از آماس، لاغری از آفتاب نور نگیرد هلال ما
8 عمری است تا ز خویش برون رفته ایم ما چون می شود غریب نباشد خیال ما؟
9 از بیم چشم چهره به خوناب شسته ایم چون گل ز بی غمی نبود رنگ آل ما
10 داریم چشم آن که برآرد ز تشنگی صحرای حشر را عرق انفعال ما
11 افغان که چون حنای شفق، صبح طلعتی رنگین نکرد دست ز خون حلال ما
12 سر جوش عمر را گذراندیم در گناه شد صرف شوره زار سراسر زلال ما
13 از قرب مردمان ز حق افتاده ایم دور در انقطاع خلق بود اتصال ما
14 برگشتنی است گر چه ز کوه گران، صدا تمکین او نداد جواب سؤال ما
15 از گوشمال، دست معلم کبود شد شوخی ز سر نهشت دل خردسال ما
16 پیش رخ گشاده دلدار، می شود پیچیده تر ز زلف زبان سؤال ما
17 صائب فغان که گشت درین بوستانسرا طاوس وار بال و پر ما و بال ما