- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در شکایت ریختی دندان نعمت خواره را کهنه کردی در ورق گردانی این سی پاره را
2 جوهر دل شد عیان از گرم و سرد روزگار آب و آتش ذوالفقاری کرد این انگاره را
3 اهل دل را گفتگوی عشق آب زندگی است نیست نقلی به ز اخگر مرغ آتشخواره را
4 دل نهاد درد تا بودم، فراغت داشتم چاره جویی کرد سرگردان من بیچاره را
5 من که در صحرای خودکامی سراسر می روم چون توانم جمع کردن این دل صد پاره را؟
6 عشرت روی زمین بسته است در آرام دل خواب طفلان لنگر تمکین بود گهواره را
7 گر دل خود زنده خواهی خاکساری پیشه کن به ز خاکستر لباسی نیست آتشپاره را
8 گوشه چشمی اگر صائب به حال من کنند سرمه می سازم ز برق تیشه سنگ خاره را