1 در دل پر خون غبار لشکر اندیشه نیست گرد را دست تصرف بر درون شیشه نیست
2 کار چون گویاست، بیکارست اظهار کمال کوهکن را ترجمانی چون زبان تیشه نیست
3 محنت دنیا نمی گردد به گرد بیخودان هست سهم شیر حاضر، شیر اگر در بیشه نیست
4 می کند گرد یتیمی آب گوهر را زیاد حسن بالا دست را از گرد خط اندیشه نیست
5 هر که خواهد گو برآرد گرد از بنیاد ما این درخت خشک را دلبستگی با ریشه نیست
6 در دل ما ره ندارد عقل و تدبیرات او عاشقان را جز پری در شیشه اندیشه نیست
7 به که صائب از خرابات فلک بیرون رویم در خور این باده پر زور، اینجا شیشه نیست