-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 در آن مقام که حیرت دلیل دانایی است نفس شمرده زدن نیز بادپیمایی است
2 حضور، لازم عشق خدایی افتاده است بود همیشه پریشان دلی که هر جایی است
3 به خون خویش سرانجام می دهد محضر سیه دلی که چو طاوس در خودآرایی است
4 ز خانه صورت دیوار می جهد بیرون به محفلی که مرا دعوی شکیبایی است
5 کدام ظاهر و باطن موافق است به هم؟ دلش ز سنگ بود گر سپهر مینایی است
6 ز چاه روی به بازار می کند یوسف ز خلق روی نهفتن تلاش رسوایی است
7 درون سینه کند سیر، بر مجنون را ز بیقراری وحشت دلی که صحرایی است
8 فغان که مردم کوته نظر نمی دانند که بستن نظر از عیب خلق بینایی است
9 کجا ز سیلی خط هوشیار خواهد شد؟ چنین که چشم تو مشغول باده پیمایی است
10 ز خط و زلف کند حلقه های چشم ایجاد ز بس که عارض او تشنه تماشایی است
11 بهار عالم ایجاد نیست غیر سخن که سبزی پر طوطی ز فیض گویایی است
12 درین جهان چو دوزخ اگر بهشتی هست که می توان نفسی راست کرد، تنهایی است
13 تو از گرانی خود می کشی تعب صائب ز خار، باد صبا ایمن از سبکپایی است