-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از نظر بازی من چشم سخنگو گردد پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد
2 چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ خون دل مشک در آن حلقه گیسو گردد
3 می شود تیره ز یاد گنه آیینه دل کز نمی سبزه زنگار به نیرو گردد
4 کیست هم پله شود با تو که از شرم، گهر می شود آب که در چشم ترازو گردد
5 طی شود در نفسی زندگیش همچو حباب سر هرکس که درین بحر هوا جو گردد
6 دخل بیجاست گران بر دل ارباب سخن که دماغ قلم آشفته به یک مو گردد
7 کاهلی غوطه به زنگار دهد جانها را بیشتر آب روان سبز درین جو گردد
8 صیقلی ساز دل تیره خود را صائب که دورو چون شود این آینه یکرو گردد