1 در گذر از گفتگو تا ساغر هوشت دهند جنت در بسته از لبهای خاموشت دهند
2 سرمپیچ از گوشمال آن دو زلف عنبرین تا لبی خندانتر از صبح بناگوشت دهند
3 پاره دل را چو عود خام بر آتش گذار تا پریزاد سخن را سر به آغوشت دهند
4 تا نگردد خانه زنبور، دل از زخم نیش نیست ممکن در گلستان جهان نوشت دهند
5 لنگر تمکین این بزم است بیهوشی ترا می روی بیرون ازین محفل اگر هوشت دهند
6 بر تو از گوش گران این وحشت آبادست خوش زود در فریاد می آیی اگر گوشت دهند
7 چون نجوشی در خم گردون ز روی اختیار جوش بیتابی مزن صائب اگر جوشت دهند