-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در بهشت است آن که چشمش از جهان پوشیده است بر سر گنج است پایی کز طلب خوابیده است
2 گوشه عزلت ز صحبت ها مرا دلسرد کرد خاک ساحل توتیای چشم طوفان دیده است
3 دل که چون سی پاره از کثرت پریشان گشته بود جمع گردیده است تا صحبت ز هم پاشیده است
4 آرزو را در دل هر کس که برق عشق سوخت فارغ از نشو و نما چون موی آتش دیده است
5 حسن مغرور تو بی پرواست، ورنه آفتاب در دل هر ذره از کوچکدلی گنجیده است
6 زان ز عرض حال خاموشم که خوی تند او روی آتش را مکرر بر زمین مالیده است
7 کرد هر کس را که چشم عاقبت بین تربیت در ترازوی قیامت خویش را سنجیده است
8 از زر و سیم است صائب برگ عیش ممسکان سکه خندان است تا بر سیم و زر چسبیده است