1 شد افزون از شهادت شوق بیتابی که من دارم ز کشتن زنده تر گردید سیمابی که من دارم
2 به خضر از مرگ سازد تلختر عمر مؤبد را ز شمشیر شهادت عالم آبی که من دارم
3 ندارد دیده تن پروران از بستر مخمل ز فرش بوریا چشم شکرخوابی که من دارم
4 اگر شویم به خون چون لعل روی خویش جا دارد نشد لب تشنه ای سیرآب از آبی که من دارم
5 به هر جانب که آرم روی، در مد نظر باشد نباشد در ته دیوار محرابی که من دارم
6 به هر صید زبون گردن نسازد همت من کج نهنگ آرد برون از بحر قلابی که من دارم
7 نگه را پرده های چشم مانع نیست از جولان ندارد جنگ با تجرید اسبابی که من دارم
8 چو ریزش کار کاوش می کند با چشمه سار من چرا دارم دریغ از تشنگان آبی که من دارم
9 ز صبح حشر بر خوابش فزاید پرده دیگر درین ظلمت سرا چشم گرانخوابی که من دارم
10 سیه سازد به چشم مهر تابان روز روشن را ز آه نیمشب تیغ سیه تابی که من دارم
11 زه آه سرد خالی نیست هرگز سینه ام صائب که راسی شب بود در خانه مهتابی که من دارم
دیدگاهها **