- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را روشن از آب گهر کردم چراغ خویش را
2 شد چو داغ لاله خاکستر نفس در سینه ام تا ز خون چون لاله پر کردم ایاغ خویش را
3 چون شوم با خار و خس محشور در یک پیرهن؟ من که می دزدم ز بوی گل دماغ خویش را
4 بی خودی را گردش چشم تو عالمگیر ساخت از که گیرم، حیرتی دارم، سراغ خویش را
5 می شود شور قیامت مرهم کافوریم من که پروردم به چشم شور، داغ خویش را
6 عشرت ده روزه گل قابل تقسیم نیست وقف بلبل می کنم دربسته، باغ خویش را
7 بیش ازین صائب نمی آید ز من اخفای عشق چند دارم در ته دامن چراغ خویش را؟