1 ز خوی نازک آن سیمبر چندان حذر دارم که یاد سر کند دستی که با او در کمر دارم
2 چو خواهد گشت آخر بیستون لوح مزار من چه حاصل زین که چون فرهاد دستی در هنر دارم
3 ز دست کوته من هیچ خدمت برنمی آید مگر دستی به آیین دعا از دور بردارم
4 تو تا رفتی ز پیش چشم، از دل محو می گردد اگر صد نسخه از روی تو چون آیینه بردارم
5 نظر برداشت شبنم در هوای آفتاب از گل به امید که من از عارض او چشم بردارم
6 دل از مهر خموشی برنمی دارد زبان من وگر نه تیغها پوشیده در زیر سپر دارم
7 جهانی می دهند از دیدن من آب، چشم خود اگر چه قطره آبی ز قسمت چون گهر دارم
8 نمی سازم حجاب پای، چون طاوس بال خود که من بر عیب خود بیش از هنر صائب نظر دارم
دیدگاهها **