1 از دل سوخته اخگر به گریبان دارم سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم
2 ساده از نقش تمناست دل خرسندم عالمی امن تر از دیده حیران دارم
3 به تهیدستی من خنده زند موج سراب دامن بحر به کف گر چه چو مرجان دارم
4 قسمت زنگی از آیینه روشن نشود انفعالی که من از صاف ضمیران دارم
5 هر که محروم شد تا از نان جوین می داند که چون خون در جگر از نعمت الوان دارم
6 خرقه پوشیدن من نیست ز بیدار دلی پای خوابیده نهان در ته دامان دارم
7 بوی خون شفق از خنده من می آید گر چه چون صبح به ظاهر لب خندان دارم
8 چون تو از پشت ورق روی ورق می خوانی حال خود از تو چه پوشیده و پنهان دارم؟
9 گر چه چون شانه ز من باز شودهر گرهی سری آشفته تر از زلف پریشان دارم
10 می کند شهپر پرواز قفس را صائب خار خاری که من از شوق گلستان دارم