1 منعم از خواب عدم تیره روان برخیزد هر که شب سیر خورد صبح گران برخیزد
2 شکر هنگام شکایت به زبان می آرم سبزه از آتش من جای دخان برخیزد
3 پرده بردار ز رخسار که چون طوطی مست زنگ از آیینه من بال فشان برخیزد
4 دلبری نیست به ابروی کج و قامت راست بی کماندار چه از تیر و کمان برخیزد؟
5 همه بر جای خود ای تازه نهالان چمن بنشینید که آن سرو روان برخیزد
6 ای که چون غنچه به شیرازه خود می نازی باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد
7 بر سر تربت هرکس گذری، چون نرگس تا قیامت دل و چشم نگران برخیزد
8 باده سی شبه باید، که ز آیینه دل زنگ سی روزه ماه رمضان برخیزد
9 هر که را سیر مقامات بود در خاطر به که چون نی ز زمین بسته میان برخیزد
10 از خزان زیر و زبر گشت گلستان صائب شبنم ما نشد از خواب گران برخیزد
11 صائب این آن غزل عارف روم است که گفت چون عیان جلوه دهد چهره، گمان برخیزد
دیدگاهها **