-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از آن از سیر صحرا خاطرم خشنود میگردد که داغم از سواد شهر مُشکاندود میگردد
2 ز ما اندیشه دارد خصم بیحاصل، نمیداند که چوب بید در آتشگه ما عود میگردد
3 غبار راه هرکس میشوم از پستی طالع پی آزار من زنبور خاکآلود میگردد
4 گر اظهار پشیمانی کند گردون مشو ایمن که بدعهد از پشیمانی پشیمان زود میگردد
5 اگر این است برق بینیازی غمزه او را متاع کفر و ایمان سر به سر نابود میگردد
6 نمیدانم زیان و سود خود را، این قدر دانم که سود من زیان است و زیانم سود میگردد
7 به چشم کم به داغ لاله صحرانشین منگر که شمع ایمن اینجا در لباس دود میگردد
8 من از زناریان کفر نعمت نیستم صائب به اندک التفاتی خاطرم خشنود میگردد