1 من نه آنم که چو گلچین در گلزار زنم دست در دامن معشوق خس و خار زنم
2 مدت آمدن و رفتن ایام بهار آنقدر نیست که گل بر سر دستار زنم
3 من که آزار به ارباب هوس نپسندم گل چرا بر قفس مرغ گرفتار زنم؟
4 هدف چشم بد و نیک شدن دشوارست به از آن نیست که آیینه به زنگار زنم
5 دل تسبیح ز بی قیدی من سوراخ است دست چون در کمر رشته زنار زنم؟
6 بی توقف به ته خاک رود چون قارون من به این درد اگر تکیه به کهسار زنم
7 به خموشی بگذارید دل زار مرا خون علم گردد اگر زخمه برا ین تار زنم
8 می روم صائب ازین عالم افسرده برون نان خود چند چو خورشید به دیوار زنم؟