-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد تحفه سوختگان مشت شراری باشد
2 باغ من دامن دشت است و حصارم سر کوه من نه آنم که مرا باغ و حصاری باشد
3 غنچه آبله ام، برگ قناعت دارم روزی من ز دو عالم سر خاری باشد
4 تیره روزان جهان را به چراغی دریاب تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
5 گل داغی که ازو سینه ندزدی امروز در شبستان کفن لاله عذاری باشد
6 خس و خاری که ز راه دگران برداری در دل خاک ترا باغ و بهاری باشد
7 به شمار نفس افتاد ترا کار و ز حرص هر سر موی تو مشغول به کاری باشد
8 زنده در گور کند حشر مکافات ترا بر دل موری اگر از تو غباری باشد
9 عشق بیهوده سر تربیت او دارد صائب آن نیست که شایسته کاری باشد