1 نیستم غمگین که خالی چون کدویم می کنند کز می گلرنگ صاحب آبرویم می کنند
2 دست من چون برگ تاک از رعشه ساغر گیر نیست باده چون مینا دگرها در گلویم می کنند
3 گرچه می سازم جهانی را زصهبا تر دماغ هر کجا سنگی است در کار سبویم می کنند
4 می شود بر دیده من عالم روشن سیاه جای می گر آب حیوان در کدویم می کنند
5 گرچه بیقدرم، ولی از دیده چون غایب شوم همچو ماه عید مردم جستجویم می کنند
6 می کنند از من توقع صد دعای مستجاب مشت آبی گر کرم بهر وضویم می کنند
7 کار سوزن می کند با سینه صدچاک من رشته مریم اگر صرف رفویم می کنند
8 می کنم شکر بخیلان از کریمان بیشتر کز ره امساک حفظ آبرویم می کنند
9 از تسلیم چون شکر گوارا می کنم زهر اگر صائب حریفان در گلویم می کنند