1 از جا نمی روم چو سپند از نوای خویش آتش زنم به محفل و باشم به جای خویش
2 زان مطرب بلندنوا در ترانه ام چون نی نمی زنم نفسی بر هوای خویش
3 زان ساقی خودم که نیابم درین جهان مردی سزای باده مردآزمای خویش
4 چون نیست هیچ کس که به فریاد من رسد خود رقص می کنم چو سپند از نوای خویش
5 صائب من آن بلند نوایم که می زنم دربرگریز جوش بهار از نوای خویش