- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا چون دیگران گرزان که اسبابی نشد روزی به این شادم که دل را پرده خوابی نشد روزی
2 گوارا کرد بر من درد می را خاکساری ها اگر از جام قسمت باده نابی نشد روزی
3 به کوری سوختم چون شمع در بتخانه غفلت بسر بردن شبی در کنج محرابی نشد روزی
4 مگر از اشک حسرت دامن دریا به دست آرد خس بی دست و پایی را که سیلابی نشد روزی
5 ندارد حاصلی جمعیت بسیار بی قسمت که گوهر را ز دریا قطره آبی نشد روزی
6 ندید آسایش ساحل درین دریای پروحشت ز حیرت چشم هر کس را شکرخوابی نشد روزی
7 چه حاصل زین که دریا را به شور آورد طبع ما؟ چو بخت خفته ما را کف آبی نشد روزی
8 به کوری شست دست از تار و پود زندگی صائب کتان شوربختی را که مهتابی نشد روزی