1 خاک را از آب روی خود گلستان میکنم قطرهای تا در بساطم هست طوفان میکنم
2 آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور در سواد شهر جولان در بیابان میکنم
3 گرچه از قسمت دم آبی نصیب من شده است صد دهان زخم را چون تیغ خندان میکنم
4 از جهان آب و گل تا دست شُستم چون مسیح دست در یک کاسه با خورشید تابان میکنم
5 تیر باران حوادث تر نمیسازد مرا خواب راحت همچو شیران در نیستان میکنم
6 دیدهٔ من تا سفید از گریه چون دستار شد خواب در یک پیرهن با ماه کنعان میکنم