1 من که از داغ جنون ساغر سرشار باشم خاک بر فرقم اگر منت دستار باشم
2 روی در دامن صحرای جنون می آرم چند بنشینم و خط بر رخ دیوار کشم؟
3 مردمی مردمک چشم جهان بین من است پرده دیده خود در قدم خار کشم
4 چشمم از نیش مکافات ز بس ترسیده است زهره ام نیست که ناخن به رگ تار کشم
5 کاوش سینه ز صد کار برآورد مرا دست خود بوسم اگر دست ازین کار کشم
6 از قماش سخنم صبح بناگوش ترست با چنین جنس چرا ناز خریدار کشم؟
7 من که از خرقه ناموس برون آمده ام چون سر دار چرا منت دستار کشم؟
8 به تغافل جگر خصم زبون می سوزم نیستم برق که خنجر به رخ خار کشم
9 نیست در روی زمین گوشه امنی صائب رخت ازین لجه پر خون به سردار کشم