1 هردم از شوق عدم ناله و فریاد زنم نه حبابم که گره بیهده بر باد زنم
2 جوهر ذاتی من موجه دریای بقاست پیچ و خم چند درین بیضه فولاد زنم؟
3 نعل من پیش محیط است در آتش چون سیل تا به دریا نرسم ناله و فریاد زنم
4 این قیامت که من از هستی ناقص دیدم نیست ممکن که به محشر در ایجاد زنم
5 چه گشادم ز جنون شد که خردمند شوم؟ از خرابات چه دیدم که به آباد زنم؟
6 چهره ساخته ماه دلم کرد سیاه می روم صیقلش از حسن خداداد زنم
7 چون کسی نیست که باری ز دلم بردارد چون جرس چند درین قافله فریاد زنم؟
8 صائب این زمزمه ها از سر بیدردی نیست که صلا از نفس گرم به صیاد زنم