1 دایم از فکر سفر پیر مشوش باشد قامت خم شده را نعل در آتش باشد
2 دامن سوختگی را مده از کف زنهار که به قدر رگ خامی ره آتش باشد
3 پاک کن از رقم دانش رسمی دل را خانه آینه حیف است منقش باشد
4 در سفر راهرو از خویش خبردار شود کجی تیر نهان در دل ترکش باشد
5 عشق حیف است بر آن دل که ندارد دردی این نه عودی است که شایسته آتش باشد
6 دردسر بیش کند صندل درد سر عام ما و آن نخل درین باغ که سرکش باشد
7 می کشد سلسله موج به دریای گهر جای رشک است بر آن دل که مشوش باشد
8 از می لعل رخ هر که نگرداند رنگ پیش ما همچو طلایی است که بی غش باشد
9 دل ما با غم و اندوه بدآموز شده است نیست ما را به خوشی کار، ترا خوش باشد
10 گر چه در روی زمین نیست حضوری صائب خوش بود عالم اگر وقت کسی خوش باشد