آن خرابم کز زبانم حرف از صائب تبریزی غزل 5997

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

آن خرابم کز زبانم حرف نتوان ساختن

1 آن خرابم کز زبانم حرف نتوان ساختن بیش ازین ما را مروت نیست ویران ساختن

2 از زمین عیسی به چرخ از راه خودسازی رسید چند باشی در مقام قصر و ایوان ساختن؟

3 گوهر ما را گرانی در نظرها شد گران کاش خود را می توانستیم ارزان ساختن

4 خشم را در پرده های خلق پنهان کردن است آتش سوزنده را بر خود گلستان ساختن

5 از می لعلی تن خاکی خود را چون سبو دست تا از توست می باید بدخشان ساختن

6 محرم گنج الهی نیست هر ناشسته روی از توانگر فقر را شرط است پنهان ساختن

7 چشم اگر داری که در چشم جهان شیرین شوی چون گهر باید به تلخ و شور عمان ساختن

8 تا نباشد همت روشندلی چون آفتاب خویش را چون صبح نتوان پاکدامان ساختن

9 چون توانم داد صائب کار جمعی را نظام؟ من که نتوانم سر خود را به سامان ساختن

عکس نوشته
کامنت
comment