- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن خرابم کز زبانم حرف نتوان ساختن بیش ازین ما را مروت نیست ویران ساختن
2 از زمین عیسی به چرخ از راه خودسازی رسید چند باشی در مقام قصر و ایوان ساختن؟
3 گوهر ما را گرانی در نظرها شد گران کاش خود را می توانستیم ارزان ساختن
4 خشم را در پرده های خلق پنهان کردن است آتش سوزنده را بر خود گلستان ساختن
5 از می لعلی تن خاکی خود را چون سبو دست تا از توست می باید بدخشان ساختن
6 محرم گنج الهی نیست هر ناشسته روی از توانگر فقر را شرط است پنهان ساختن
7 چشم اگر داری که در چشم جهان شیرین شوی چون گهر باید به تلخ و شور عمان ساختن
8 تا نباشد همت روشندلی چون آفتاب خویش را چون صبح نتوان پاکدامان ساختن
9 چون توانم داد صائب کار جمعی را نظام؟ من که نتوانم سر خود را به سامان ساختن