- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از شرم ناله ام که دل از کار می برد بلبل به زیر پر سر منقار می برد
2 هرکس که بی شراب رود برکنار کشت آیینه را به چشمه زنگار می برد
3 بر باغبان به چشم دگر می کند نگاه مرغی که ره به رخنه دیوار می برد
4 زهاد را به باغ که تکلیف می کند این خار خشک را که به گلزار می برد
5 زلف ز پا فتاده بود رشته امید چشم ز کار رفته دل از کار می برد
6 تکلیف ماهتاب به من هرکه می کند مجروح را به سیر نمکزار می برد
7 از بیم دستبرد تعدی ز بوستان گل التجا به گوشه دستار می برد
8 زلف تو صد موذن تسبیح گوی را کاکل کشان به حلقه زنار می برد
9 صائب چه نعمتی است که طبع غیور من منقار بسته ام ز شکرزار می برد