1 به قدر آشنایان از خرد بیگانه می گردم اگر خود در نیابم یک زمان دیوانه می گردم
2 اگر چه همچو بو در زیریک پیراهنم با گل نسیمی گر وزد بر من ز خود بیگانه می گردم
3 کباب من ز بیم سوختن بر خویش می گردد به ظاهر گرد عالم گر چه بیدردانه می گردم
4 به چشم قدردانان قطره دریایی است بی پایان نه کم ظرفی است گر بیخود به یک پیمانه می گردم
5 نه از زهدست بر سر گشتگانم رحم می آید اگر گاهی شکار سبحه صددانه می گردم
6 زمام ناقه لیلی است هر موج سراب او در آن وادی که چون مجنون من دیوانه می گردم
7 ندارد گردش ما و تو با هم نسبت ای حاجی تو گرد خانه ومن گرد صاحبخانه می گردم
8 نمی دانم جدا از عشق حسن آشنارو را به یاد شمع برگرد سر پروانه می گردم
9 ندارد گر چه منزل خانه پردازی که من دارم به گرد کعبه و بتخانه بیتابانه می گردم
10 خم سربسته جوش باده را افزون کند صائب به لب مهر خموشی گر زنم دیوانه می گردم