1 منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح کی طی شود به دو دم پیری و جوانی صبح
2 زمان شادی افلاک را دوامی نیست به قدر مد شهاب است شادمانی صبح
3 کند ز باده گران رطل خویش را دل شب کسی که با خبرست از سبک عنانی صبح
4 شمرده دار نفس در حریم ساده دلان که می پرد ز نفس رنگ ارغوانی صبح
5 سپهر سفله سخی با گشاده رویان است بود ز خرده انجم گهر فشانی صبح
6 مشو ز صحبت پیران زنده دل غافل که نیست یک دو نفس بیش زندگانی صبح
7 دلت کباب ز خورشید طلعتی نشده است چه لذت است ترا از نمک فشانی صبح؟
8 ترا که نیست امیدی به خواب رو صائب که تلخ کرد مرا خواب، دیده بانی صبح