تیغ کوه همتم دامن ز صحرا از صائب تبریزی غزل 5376

صائب تبریزی

صائب تبریزی

صائب تبریزی

تیغ کوه همتم دامن ز صحرا می‌کشم

1 تیغ کوه همتم دامن ز صحرا می‌کشم می‌روم تا اوج استغنا، دگر وامی‌کشم

2 دست از مشاطه در نازک‌ادایی برده‌ام سایه از مژگان بر آن زلف چلیپا می‌کشم

3 در قناعت از صدف کمتر چرا باشد کسی می‌ربایم قطره‌ای و سر به دریا می‌کشم

4 در پناه اهل عزلت می‌گریزم چند گاه پرده‌ای بر روی خود از بال عنقا می‌کشم

5 ای سموم بی‌مروت شعله‌ای از دل برآر جاده جوی خون شد از بس خار از پا می‌کشم

6 تا دهن بازست چون پیمانه می‌نوشم شراب چون سبو تا دست بر تن هست صهبا می‌کشم

7 می‌زنم هردم به دل نقش امید تازه‌ای خامه‌ای در دست دارم نقش عنقا می‌کشم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر