-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چند روزی از در میخانه سروا می زنم پشت دستی بر قدح، سنگی به مینا می زنم
2 چند در گرداب سرگردان بگردم چون حباب می کشم چون موج میدان و به دریا می زنم
3 بر نمی تابد غبار کلفتم آغوش شهر می شوم سیلاب و بر دامان صحرا می زنم
4 بلبلم اما می گلرنگ معشوق من است قمریم اما نوا بر سرو مینا می زنم
5 خویش را مرغابیان اشک برمژگان زنند من کجا مژگان به هم بهر تماشا می زنم
6 حسن او در دیده خورشید مژگان را گداخت حسن او در دیده خورشید مژگان را گداخت
7 شیشه ای کز غمزه خوبان دلش نازکترست از جنون من دمبدم بر سنگ خارا می زنم
8 من که جان بخشی چو خضر شیشه دارم در بغل خنده قهقه بر اعجاز مسیحا می زنم
9 می فتد هر روز در کارش شکست تازه ای من ز سودای سر زلفی که سر وا می زنم
10 عمرها صائب به شهر عقل بودم کوچه بند مدتی هم با غزالان سر به صحرا می زنم