- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم می پوشی ازان رخسار جان پرور چرا؟ می کنی آیینه را پنهان ز روشنگر چرا
2 غیرتی کن چون گهر جیب صدف را چاک کن می خوری سیلی درین دریای بی لنگر چرا
3 خرده جان می جهد از سنگ بیرون چون شرار می زنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا
4 صیقلی کن سینه خود را به آه آتشین می کنی دریوزه نور از مه و اختر چرا
5 پاره کن زنار جوهر از میان خویشتن خون مردم می خوری ای تیغ بدگوهر چرا
6 نیست جای پر فشانی چار دیوار قفس مانده ای در تنگنای طارم اخضر چرا
7 بر سپند شوخ، مجمر تنگنای دوزخ است بر نمی آیی چو بوی عود ازین مجمر چرا
8 می توانی شد چراغ خلوت روحانیان می کنی ضبط نفس در زیر خاکستر چرا
9 آفتاب دولت بیدار بر بالین توست می شوی با خواب ای بی درد همبستر چرا
10 نیستی صائب حریف تلخی ایام هجر جان نمی سازی نثار صحبت شکر چرا؟