- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر آزاده ای بگذار اسباب تجمل را که بی برگی به سامان می کند کار توکل را
2 ز جمعیت دل صد پاره عاشق خطر دارد کمر بستن برد از باغ بیرون دسته گل را
3 نفس در صحبت بی نسبت از من برنمی آید حضور زاغ باشد سرمه آواز بلبل را
4 مرا ترساند از تیغ تغافل یار، ازین غافل که صبر من کند دندانه شمشیر تغافل را
5 چنان از شرم زلفش آب شد در چشمه ها سنبل که نتوان امتیاز از موج کردن زلف سنبل را
6 تواضع پیشه خود ساختم با خصم، تا دیدم که شد سیلاب خاک راه با قد دو تا پل را
7 چنان کز تیغ خود کوه گران بر خود نمی لرزد نسازد مضطرب جور فلک اهل تحمل را
8 ندارد حسن پنهان هیچ رازی صائب از عاشق که دارد بلبل از بر سر به سر مجموعه گل را