1 اگر باید درآتش رفت از رخسار گلگونش به دندان خون خود می گیرم از لبهای میگونش؟
2 ندارد در هوسناکی گناهی عشق پاک من به جوش آورد خون بوسه را رخسار گلگونش
3 مرا در یک نظر چون سرمه گردانید سودایی بلای آسمانی بود چشم آسمان گونش
4 به آه سرد من آن شاخ گل سر در نمی آرد و گرنه هرنسیمی می برد از راه بیرونش
5 سفال از بوی ریحان غوطه در دریای عنبر زد همان خشک است مغز عاشقان از خط شبگونش
6 سفر در خویش کردن بی نیازی بار می آرد خوشا دیوانه ای کز سینه باشد بر مجنونش
7 ز عقل خام طینت پختگی جویی، نمی بینی که در خم جای دارد چون می نارس فلاطونش
8 ز فیض عشق دارم لاله رویی درنظر صائب که می چسبد چو داغ لاله بردل خال موزونش