- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گر به گلزار بری آن رخ افروخته را گل به بلبل نگذارد جگرسوخته را
2 هر که پوشد ز جهان چشم، نماند بی رزق طعمه از دست بود باز نظر دوخته را
3 نکند چرخ تعدی به جگرسوختگان سرمه در کار نباشد نفس سوخته را
4 منت زلف مکش دل چو گرفتار تو شد رشته حاجت نبود طایر آموخته را
5 نیست حاجت شب پروانه ما را به چراغ شمع از خود بود این بال و پر افروخته را
6 دلت ای غنچه محال است سبکبار شود تا نریزی ز بغل این زر اندوخته را
7 ایمن از زخم زبان شد ز خموشی صائب نیست اندیشه ز سوزن دهن دوخته را