گر به کار خویشتن چون شمع از صائب تبریزی غزل 6714

صائب تبریزی

آثار صائب تبریزی

صائب تبریزی

گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی

1 گر به کار خویشتن چون شمع بینا بودمی زیر تیغ محفل آرا پای بر جا بودمی

2 اختیاری نیست سیر من ز دریا چون گهر گر به دست من بدی در قعر دریا بودمی

3 باده تلخ مرا می بود اگر حب وطن کی چنین آسوده در زندان مینا بودمی؟

4 سوختم در قید هستی، کاش در زندان خاک این که در بند خودم در بند اعدا بودمی

5 صاف اگر می بود با این خوشگواری خون من رزق آن لبهای میگون همچو صهبا بودمی

6 گر نمی شد دام راهم رشته طول امل همچو سوزن در گریبان مسیحا بودمی

7 گر نمی زد راه مجنون مرا تدبیر عقل با غزالان همسفر در کوه و صحرا بودمی

8 محو می کردم اگر از دل غبار جسم را کی چنین در آب و در آیینه پیدا بودمی؟

9 بی سر و پایی فلک را حلقه آن در نمود کاش من هم همچو گردون بی سر و پا بودمی

10 رفته ام بیرون ز خویش و در حجابم همچنان نیستم باری چو اینجا کاش آنجا بودمی

11 روز نمی گرداند صائب از من آن آیینه رو از صفای دل اگر آیینه سیما بودمی

عکس نوشته
کامنت
comment