- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد زچشم دوربینی خونبهای دانه می ریزد
2 چنان افسرده شد هنگامه بر گرد سرگشتن که گرد از مصحف بال و پر پروانه می ریزد
3 برو ناصح نمکدان نصیحت در دلم مشکن که شور محشر از زنجیر این دیوانه می ریزد
4 مرا بی دانه در دام خود آورده است صیادی که اشک شادی مرغان به دامش دانه می ریزد
5 مرا سنگین دلی در پیچ و تاب تشنگی دارد که آب زندگی زلفش به دست شانه می ریزد
6 زشور حشر ترساند فلک دیوانه ما را چه بیکارست، رنگ سیل در ویرانه می ریزد
7 نمی دانم که بر گرد سر این شمع می گردد؟ که غیرت طشت آتش بر سر پروانه می ریزد
8 ز اعجاز سخن در ظرف کاغذ کرده ام صائب شرابی را که از بویش دل پیمانه می ریزد