1 اگر طوفان زچشم خونفشان من برون آید کجا از عهده خواب گران من برون آید؟
2 زهی غفلت که با این زشت کاری چشم آن دارم که یوسف از غبار کاروان من برون آید
3 پر پروانه گردد پرده گوش آسمانها را زلب چون ناله آتش عنان من برون آید
4 نفس چون مشک سوزد در جگر وحشی غزالان را به قصد صید چون ابر و کمان من برون آید
5 نگه چون اشک گردد آب در چشم تماشایی به این شرم و حیا گر دلستان من برون آید
6 رگ خامی سراسر می رود چون رشته در جانم اگر چون شمع آتش از دهان من برون آید
7 زجوش گل رگ لعل است هر خاری زدیوارم تماشایی چسان از بوستان من برون آید؟
8 زمغز خاک از شوق خدنگ آن کمان ابرو گریبان چاک چون صبح استخوان من برون آید
9 حلاوت می چکد چون طوطیان صائب زگفتارم به دل چسبد حدیثی کز زبان من برون آید