1 گر کنی پنهان گهر را زیر دامان صدف سر برون آرد ز شوخی از گریبان صدف
2 نیست ممکن پاک گوهر برزمین ماند مدام زیب گوش دلبران شد اشک غلطان صدف
3 بگذر ازدریوزه گوهر که گردد عاقبت لب گشودن باعث زخم نمایان صدف
4 تا چرا لب پیش ابر از تنگدستی باز کرد ازدهن یک یک برآوردند دندان صدف
5 دل چو روشن شد چراغ عاریت درکار نیست شمع کافوری است گوهر درشبستان صدف
6 از فرو خوردن سر شکم از اثر شد کامیاب اشک نیسان را گهر گرداند زندان صدف
7 در وطن تن ده به ناکامی که نتوان پاک کرد ازگهر گرد یتیمی را به دامان صدف
8 آیه رحمت زابر گوهرافشان، می شود نازل ازراه دهان پاک، درشان صدف
9 مهر خاموشی سپرداری کند اسرار را بستن لب ازگهر باشد نگهبان صدف
10 خاطر خرم نگردد جمع صائب با گهر کز تهیدستی بود لبهای خندان صدف