1 اگر دل را ز خاشاک علایق پاک می کردم همان در خانه خود کعبه را ادراک می کردم
2 بهم پیچیدن طومار هستی بود منظورم اگر از آستین دستی برون چون تاک می کردم
3 گشاد عالمی می بود در دست دعای من اگر صبح بناگوش ترا ادراک می کردم
4 زبس ذوق شهادت برده بود از سر شعورم را گریبان را خیال حلقه فتراک می کردم
5 زهشیاری کنون خون می خورم یاد جوانیها که از هر ساغری خون در دل افلاک می کردم
6 خبر می داد از بی حاصلیها خوشه آهم من آن روزی که تخم دوستی در خاک می کردم